اجازه بدهید با این جمله دوسوگرا شروع کنم: باید دوست بدارد، آنچه از او متنفراست.
دوست داشتن، قرابت و میل نزدیک ماندن از یکسو و نفرت، ترس و میل به گریز و دوری از سوی دیگر اشتغال ذهنی کودکی است که پدر را مانعی جهت دستیابی به مادر، منبع حیات میداند؛ پدری که از یکسو دارای قدرت تحسین و تشویق است و از سوی دیگر توانایی تنبیه و تحقیر کودک را داراست. او میتواند برای همیشه مادر (منبع حیات) را از دسترس کودک دور کند و کودک توانایی مقابله با این کنش پدر را ندارد. اگر بر مقاربت انگلی با مادر اصرار داشته باشد، محکوم به اختگی است!
مسأله اختگی، جدا از پیشینه تکاملی، در لغت به معنای بریدن و انقطاع است؛ انقطاع از مادر، ادامه زندگی و بریدن از آمال و آرزوها ... .
اگر پدر وارد رابطه انگلی کودک و مادر نشود، کودک هیچگاه از ابژه (مطلوب، خواستنی) به سوژه (ضمیر فاعلی، نفس کنشگر) تغییر ماهیت نخواهد داد و ساختار شخصیتش فاقد ابرمن (سوپرایگو) و منِ صالحه خواهد شد و این نقصان منجر به بیثباتی و پریشانی میگردد. حالا زمانی است که کودک باید پدر را ببلعد و یا اصطلاحاً او را درونی سازی کند. بلعیدن نوعی مکانیزم بنیادی برای حل مشکل است که ریشهای تکاملی دارد؛ اما مراد از این بلعیدن، فروبردن استعارهای پدر است. اکنون «نام پدر» جایگزین خود پدر میشود و هر جا که نام میآید اصل موضوع میمیرد و نام مانند دالّی (نشانه) جایگزین اصل موضوع میشود.
حالا که «نام پدری» نهادینه میشود، بهتبع از بین رفتن اصل موضوع (پدر) و احساس گناه ناشی از آن، نام او که جایگزین خود او شده است ازهر پیرایهای پیراسته میشود و ادامه این والایشِ نام پدری، به تولد اخلاق میانجامد؛ اخلاقی که ضامن اجرای آن نام پدری یا پدر استعارهای است. ازاینپس نام پدر، مدیریت ابرمن را در دست میگیرد و تا پایان عمر با نهاد که کودک درون است، در تضاد و کشمکش خواهد ماند.
حال اگر فرد، در هر سنی متوجه شود که اصل موضوع (پدر) ناقض استعاره نهادینهشده خود، در فرد است چه اتفاقی خواهد افتاد؟ این انقلاب یا سونامی مرگبار باعث مرگ پدر و استعاره آن در فرد میشود و بالطبع ابرمن از رأس هرم دچار ریزش میگردد. حالا دوگانگی ابتدایی احیاء میشود؛ فرد دیدگاهی دوسویه بین سوژه ماندن و ابژه شدن پیدا میکند که میتواند سرآغاز یک روانپریشی حاصل از این رویداد باشد: وقتیکه پدر برای من میمیرد ... .